[اسم]

ship

/ʃɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کشتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جهاز سفینه شناور کشتی
مترادف و متضاد craft vessel
  • 1.a merchant ship
    1. کشتی تجاری
  • 2.a sailing ship
    2. کشتی بادبانی
  • 3.They boarded a ship that was sailing the next day.
    3. آنها سوار کشتی شدند که روز بعد حرکت می‌کرد.
[فعل]

to ship

/ʃɪp/
فعل گذرا
[گذشته: shipped] [گذشته: shipped] [گذشته کامل: shipped]

2 ارسال کردن منتقل کردن، فرستادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ارسال کردن
  • 1.He was arrested and shipped back to the UK for trial.
    1. او دستگیر شد و برای محاکمه به بریتانیا منتقل شد.
  • 2.The company ships its goods all over the world.
    2. شرکت کالاهایش را به سرتاسر دنیا ارسال می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان