[فعل]

to worship

/ˈwɜːrʃɪp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: worshipped] [گذشته: worshipped] [گذشته کامل: worshipped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عبادت کردن پرستش کردن

  • 1.He worshipped at the local mosque.
    1. او در مسجد محل عبادت کرد.

2 به‌شدت دوست داشتن پرستیدن

  • 1.She worships her grandchildren.
    1. او نوه‌هایش را به‌شدت دوست دارد.
[اسم]

worship

/ˈwɜːrʃɪp/
غیرقابل شمارش

3 عبادت ستایش خدا

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرستش تسبیح عبادت
  • 1.A mosque is a place of worship.
    1. مسجد مکان عبادت است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان