خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . همدم
[اسم]
companion
/kəmˈpæn.jən/
قابل شمارش
1
همدم
همسفر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انیس
دمخور
یار
رفیق
همنفس
همنشین
همصحبت
همراه
همدم
مونس
صحابه
ملازم
معاشر
مصاحب
1.an unknown companion
1. همسفری ناشناس
2.Dan has been her constant companion these past ten years.
2. "دن" در این ده سال گذشته همدم همیشگی او بوده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
compadre
compact disk
compact car
compact
comp
companionable
companionship
companionway
company
company car
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان