خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سفر
2 . مسافرت کردن
[اسم]
journey
/ˈdʒɜr.ni/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سفر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سفر
مسافرت
1.It's a four-hour journey from New York City to Boston by car.
1. از نیویورک تا بوستون، با اتومبیل، سفری چهار ساعته است.
cross-country journey
سفری از یک سوی کشور به سوی دیگر آن
[فعل]
to journey
/ˈdʒɜr.ni/
فعل ناگذر
[گذشته: journeyed]
[گذشته: journeyed]
[گذشته کامل: journeyed]
صرف فعل
2
مسافرت کردن
سفر کردن، در سفر بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
راه پیمودن
سفر کردن
طی کردن
مسافرت کردن
formal
1.They journeyed for seven long months.
1. آنها هفت ماه تمام در سفر بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
journalistic
journalist
journalism
journal
joule
jovial
joy
joyce
joyful
joyfully
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان