1 . زندان
[اسم]

prison

/ˈprɪzn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 زندان

معادل ها در دیکشنری فارسی: هلفدانی زندان ندامتگاه محبس
مترادف و متضاد jail penal institution
  • 1.He was sent to prison for five years.
    1. او به‌مدت 5 سال به زندان فرستاده شد.
  • 2.She is in prison, awaiting trial.
    2. او در زندان، منتظر محاکمه است.
a maximum-security prison
زندان فوق امنیتی
to be released from prison
از زندان آزاد شدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان