خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عبادت کردن
2 . بهشدت دوست داشتن
3 . عبادت
[فعل]
to worship
/ˈwɜːrʃɪp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: worshipped]
[گذشته: worshipped]
[گذشته کامل: worshipped]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عبادت کردن
پرستش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پرستش کردن
پرستیدن
نماز خواندن
مناجات کردن
عبادت کردن
1.He worshipped at the local mosque.
1. او در مسجد محل عبادت کرد.
2
بهشدت دوست داشتن
پرستیدن
1.She worships her grandchildren.
1. او نوههایش را بهشدت دوست دارد.
[اسم]
worship
/ˈwɜːrʃɪp/
غیرقابل شمارش
3
عبادت
ستایش خدا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پرستش
تسبیح
عبادت
1.A mosque is a place of worship.
1. مسجد مکان عبادت است.
تصاویر
کلمات نزدیک
worsen
worse off
worse
worrying
worry
worshipper
worst
worth
worth one's salt
worthiness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان