1 . بیرون آمدن 2 . فاش شدن 3 . به‌وجود آمدن 4 . بیرون آمدن (از شرایط دشوار)
[فعل]

to emerge

/ɪˈmɜrʤ/
فعل ناگذر
[گذشته: emerged] [گذشته: emerged] [گذشته کامل: emerged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیرون آمدن

مترادف و متضاد appear come out turn up disappear
to emerge from something
از چیزی بیرون آمدن
  • 1. He emerged from the shadows.
    1. او از تاریکی بیرون آمد.
  • 2. She finally emerged from her room at noon.
    2. او بالاخره هنگام ظهر از اتاقش بیرون آمد.
  • 3. The sun emerged from behind the clouds.
    3. خورشید از پشت ابرها بیرون آمد.
  • 4. The swimmer emerged from the lake.
    4. شناگر از دریاچه بیرون آمد.

2 فاش شدن آشکار شدن، معلوم شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشکار شدن ظاهر شدن
مترادف و متضاد become known come out transpire
  • 1.Eventually the truth emerged.
    1. در نهایت، حقیقت آشکار شد.
  • 2.No new evidence emerged during the investigation.
    2. هیچ مدرک جدیدی طی آن بازرسی فاش نشد.
it emerges that...
معلوم شدن که...
  • 1. It emerged that she had lied to her employers.
    1. معلوم شد که او به کارفرماهایش دروغ گفته بود.
  • 2. Later it emerged that the judge had employed an illegal immigrant.
    2. بعدها معلوم شد که قاضی یک مهاجر غیرقانونی را استخدام کرده بود.
to emerge as something
به‌عنوان چیزی شناخته شدن
  • He emerged as a key figure in the campaign.
    او به‌عنوان شخصیتی کلیدی در آن پویش

3 به‌وجود آمدن ظاهر شدن، پدیدار شدن

مترادف و متضاد become known start to exist
  • 1.After the election, protest groups began to emerge.
    1. پس از انتخابات، گروه‌های اعتراضی شروع به به‌وجود آمدن کردند.
  • 2.Insects emerge in the spring and start multiplying rapidly
    2. حشرات در فصل بهار پدیدار می‌شوند [ظاهر می‌شوند] و به‌سرعت شروع به تولید مثل می‌کنند.
  • 3.The flowers emerge in the spring.
    3. گل‌ها هنگام بهار پدیدار می‌شوند [بیرون می‌آیند].
to emerge as something
به‌عنوان چیزی ظاهر شدن
  • 1. He emerged as a key figure in the campaign.
    1. او به‌عنوان شخصیتی کلیدی در آن پویش ظاهر شد.
  • 2. Local government has recently emerged as a major issue.
    2. دولت محلی اخیراً به‌عنوان معضلی اساسی ظاهر شد.

4 بیرون آمدن (از شرایط دشوار) جان سالم به در بردن

مترادف و متضاد come out survive
to emerge (from something)
(از چیزی) بیرون آمدن
  • 1. She emerged from the divorce a stronger person.
    1. او فردی قوی‌تر از آن طلاق بیرون آمد.
  • 2. She emerged from the scandal with her reputation intact.
    2. او با آوازه‌ای [آبرویی] آسیب‌ندیده [بدون خدشه] از آن رسوایی بیرون آمد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان