Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
انگیسی
المانی
فرانسه
ترکیه
search
call
/kɔːl/
/kɔːl/
فعل
1. نامیدن
صدا زدن، صدا کردن
2. فریاد زدن
داد زدن، صدا زدن
3. زنگ زدن
تماس گرفتن، تلفن زدن
4. فرا خواندن
احضار کردن
5. تشکیل دادن (جلسه)
اسم
1. فریاد
بانگ، آواز (پرنده)
2. تماس (تلفنی)
3. ملاقات کوتاه
ویزیت
4. درخواست
تقاضا
فعل
1 . نامیدن
صدا زدن، صدا کردن
فعل
2 . فریاد زدن
داد زدن، صدا زدن
فعل
3 . زنگ زدن
تماس گرفتن، تلفن زدن
فعل
4 . فرا خواندن
احضار کردن
فعل
5 . تشکیل دادن (جلسه)
اسم
1 . فریاد
بانگ، آواز (پرنده)
اسم
2 . تماس (تلفنی)
اسم
3 . ملاقات کوتاه
ویزیت
اسم
4 . درخواست
تقاضا
فعل
صرف فعل
1
to call
[فعل]
1
نامیدن
صدا زدن، صدا کردن
گذشته:
called
گذشته کامل:
called
مترادف:
address
christen
designate
name
1.
Did
somebody
call
my
name
?
1. کسی اسم من را صدا زد؟
to call somebody/something + noun
کسی/چیزی را به نامی صدا زدن
1.
a
boy
called
Adam
1. پسری که "آدام" نامیده میشود.
2.
They
decided
to
call
the
baby
Mark
.
2. آنها تصمیم گرفتند نوزاد را مارک بنامند.
to call somebody/something
کسی/چیزی را نامیدن
Their
latest
album
is
called
"
In
Rainbows ."
آخرین آلبوم آنها "در رنگین کمانها" نامیده میشود.
to call somebody by
کسی را با اسم خاصی صدا زدن
Everyone
calls
me
by
my
nickname
.
همه با اسم مستعارم من را صدا میکنند.
فعل
2
to call
[فعل گذرا]
2
فریاد زدن
داد زدن، صدا زدن
گذشته:
called
گذشته کامل:
called
مترادف:
announce
cry
hail
1.
Please
don't
call
in
the
hospital
.
1. لطفا در بیمارستان فریاد نزنید.
call (out) to somebody (for something)
با صدای بلند کسی را صدا زدن (برای چیزی)
She
called
out
to
her
father
for
help
.
او برای کمک با صدای بلند پدرش را صدا زد.
call (something) out
به منظور خاصی فریاد زدن
He
called
out
a
warning
from
the
kitchen
.
او از آشپزخانه برای هشدار دادن فریاد زد.
call something/somebody
چیزی/کسی را صدا زدن
1.
Did
somebody
call
my
name
?
1. کسی اسم من را صدا زد؟
2.
Will
you
call
the
kids
in
for
lunch
?
2. بچهها را برای ناهار صدا میزنی؟
فعل
3
to call
[فعل گذرا و ناگذر]
3
زنگ زدن
تماس گرفتن، تلفن زدن
گذشته:
called
گذشته کامل:
called
مترادف:
call up
contact
phone
telephone
1.
Your
mom
called
last
night
when
you
were
out
.
1. مامانت وقتی دیشب بیرون بودی زنگ زد.
call somebody/something
با کسی/جایی تماس گرفتن
1. I
called
the
police
.
1. به پلیس زنگ زدم.
2.
She
called
me
this
morning
at
the
office
.
2. او امروز صبح در دفتر به من زنگ زد.
to call somebody something
برای کسی تلفنی تاکسی گرفتن
I'll
call
you
a
taxi
.
برایت تلفنی تاکسی میگیرم.
have been calling
مکررا تماس گرفتن
I've
been
calling
all
morning
but
I can't
get
hold
of
him
.
تمام صبح را دارم تلفن میزنم ولی نمیتوانم او را پیدا کنم.
فعل
4
to call
[فعل گذرا و ناگذر]
4
فرا خواندن
احضار کردن
گذشته:
called
گذشته کامل:
called
مترادف:
summon
to call somebody somewhere
کسی را به جایی فراخواندن
She
called
me
into
her
office
.
او مرا به دفترش فراخواند.
فعل
5
to call
[فعل گذرا]
5
تشکیل دادن (جلسه)
گذشته:
called
گذشته کامل:
called
to call a meeting/strike/an election ...
جلسه/اعتصاب/انتخابات و... برگزار کردن
The
chairman
has
called
an
emergency
meeting
.
رییس جلسهای اضطراری تشکیل داد.
اسم
1
call
[اسم]
1
فریاد
بانگ، آواز (پرنده)
call of a bird/an animal/person
آواز پرنده/جانور/انسان
the
distinctive
call
of
the
cuckoo
آواز متمایز فاخته
a call for something
فریادی به هدف چیزی
a
call
for
help
فریادی برای کمک [فریاد کمک]
اسم
2
call
[قابل شمارش]
[اسم]
2
تماس (تلفنی)
مترادف:
buzz
phone call
ring
to get/have/receive a call
تماس تلفنی داشتن/گرفتن/دریافت کردن
1. I
got
a
call
from
Pete
last
night
.
1. دیشب پیت با من تماس گرفت.
2.
I've
just
got
a
couple
of
calls
to
make
.
2. من فقط باید چند جا تماس بگیرم.
give somebody a call
با کسی تماس گرفتن
Could
you
give
me
a
call
when
you
have
time
?
میتوانید هر موقع فرصت داشتید با من تماس بگیرید؟
to make a call
تماس تلفنی گرفتن
Do
you
mind
if
I
just
make
a
quick
phone
call
?
ناراحت نمیشوی اگر من یک تماس تلفنی کوچک بگیرم؟
to take/return a call
تماس تلفنی را جواب دادن
1. I
left
a
message
but
he
didn't
return
my
call
.
1. من پیغام گذاشتم، اما او تماسم را پاسخ نداد.
2.
I'll
take
the
call
in
my
office
.
2. من در دفترم تماسها را جواب میدهم.
اسم
3
call
[قابل شمارش]
[اسم]
3
ملاقات کوتاه
ویزیت
مترادف:
short visit
to pay somebody a call
به کسی سر زدن [با کسی ملاقات کوتاهی داشتن]
I
thought
I'd
pay
Gary
a
call
.
فکر کردم ملاقاتی کوتاه با "گری" داشته باشم. [سری به "گری" بزنم]
to have calls to make
ویزیت برای انجام دادن داشتن (پزشک)
The
doctor
has
several
calls
to
make
this
morning
.
آن پزشک، امروز صبح باید چندین ملاقات [ویزیت] انجام دهد [آن پزشک، امروز صبح باید چندین نفر را ویزیت کند].
اسم
4
call
[قابل شمارش]
[اسم]
4
درخواست
تقاضا
مترادف:
demand
request
call for something
درخواست برای چیزی
1. calls
for
the
minister
to
resign
1. درخواستها برای استعفا دادن وزیر
2.
There
have
been
calls
for
the
senator’s
resignation
.
2. درخواستهایی برای استعفای آن سناتور وجود داشته است.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان