Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اعتراف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to confess
/kənˈfes/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: confessed]
[گذشته: confessed]
[گذشته کامل: confessed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اعتراف کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اذعان کردن
اعتراف کردن
اقرار کردن
مقر آمدن
مترادف و متضاد
acknowledge
admit
deny
1.After hours of questioning, the suspect confessed.
1. بعد از ساعتها بازجویی، مظنون اعتراف کرد.
2.He confessed that he had stolen the money.
2. او اعتراف کرد که پولها را دزدیده بود.
3.She confessed to the murder.
3. او به قتل اعتراف کرد.
4.We persuaded her to confess her crime.
4. ما او را متقاعد کردیم تا به جرمش اعتراف کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
conference call
conference
confer
confederation
confederate
confession
confessional
confessor
confetti
confidant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان