Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فراموش کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to forget
/fərˈget/
فعل گذرا
[گذشته: forgot]
[گذشته: forgot]
[گذشته کامل: forgotten]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فراموش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از یاد بردن
فراموش کردن
مترادف و متضاد
fail to remember
let slip
recall
remember
to forget something/somebody
چیزی/کسی را فراموش کردن
1. ‘Hey, don't forget me!’
1. «هی، من را یادتان نرود!»
2. I forgot her name.
2. نام او را فراموش کردم.
3. I've forgotten my keys.
3. کلیدهایم را فراموش کردهام (بیاورم).
to forget about something
چیزی را فراموش کردن
I'd completely forgotten about the money he owed me.
من کاملا پولی که او به من بدهکار بود را فراموش کرده بودم.
to forget that…
فراموش کردن اینکه...
She keeps forgetting (that) I’m not a child any more.
او مدام فراموش میکند که من دیگر بچه نیستم.
to forget where/how…
فراموش کردن اینکه کجا/چطور...
I've forgotten where they live exactly.
من فراموش کردهام آنها دقیقا کجا زندگی میکنند.
to forget doing something
انجام کاری را فراموش کردن
I'll never forget hearing this piece of music for the first time.
من هیچوقت شنیدن این موسیقی برای بار اول را فراموش نخواهم کرد.
it is forgotten that…
فراموش شده است که...
It should not be forgotten that people used to get much more exercise.
نباید فراموش شود که مردم قبلا بیشتر ورزش میکردند.
to forget to do something
فراموش کردن انجام کاری
I forgot to call her.
فراموش کردم به او زنگ بزنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
forgery
forger
forged
forge
forfeit
forget that noise!
forget-me-not
forgetful
forgetfulness
forging
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان