[اسم]

meal

/miːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وعده غذایی غذا

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوراک غذا
  • 1.Try not to eat between meals.
    1. سعی کن بین وعده‌های غذایی (چیزی) نخوری.
to cook/make/prepare a meal
غذا پختن/درست کردن/آماده کردن
  • Who cooks most of the meals?
    چه کسی بیشتر غذاها را می‌پزد؟
to go out for a meal
برای صرف غذا بیرون رفتن [رستوران رفتن]
  • How about going out for a meal tonight?
    چطور است امشب برای صرف غذا بیرون برویم؟
to serve a meal
غذا سرو کردن
  • They had to leave before the meal was served.
    آن‌ها مجبور شدند قبل از اینکه غذا سرو شود بروند.
four-course/three-course... meal
غذای چهاربخشی/سه‌بخشی و...
  • a three-course meal, including appetizer and dessert
    یک غذای سه‌بخشی، شامل پیش‌غذا و دسر
evening/midday ... meal
غذای شب [شام]/وسط روز [ناهار] و...
  • The evening meal is served at 7.30.
    غذای شب [شام] ساعت 7:30 سرو می‌شود.
کاربرد اسم meal
معادل اسم meal در فارسی "وعده غذایی" و "غذا" است. "وعده غذایی" به زمانی گفته می‌شود که افراد به غذا خوردن می‌پردازند و این امر مرتباً هر روز تکرار می‌شود (صبحانه، نهار و شام). meal در مفهوم "غذا" به مقدار غذایی گفته می‌شود که یک فرد در یک وعده غذایی صرف می‌کند. مثال:
"make a meal" (غذا درست کردن)
".Try not to eat between meals" (سعی کن بین وعده‌های غذایی (صبحانه، نهار و شام) (چیزی) نخوری.)

2 بلغور (گندم، جو، ذرت و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: کنجاله
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان