Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انرژی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
vigor
/ˈvɪgər/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انرژی
توان، اشتیاق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
توان
نیرو
استطاعت بدنی
formal
مترادف و متضاد
energy
robustness
vitality
lethargy
listlessness
weakness
1.Having a great deal of vigor, Jason was able to excel in all sports.
1. "جیسون" که انرژی بالایی داشت توانست در تمام ورزشها عالی کار کند.
2.Putting all her vigor into the argument, Patsy persuaded me to let her drive.
2. "پتسی" با گذاشتن تمام توانش در بحث من را قانع کرد که بگذارم او رانندگی کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
vignette
vigilante
vigilant
vigilance
vigil
vigorous
vigorously
viking
vile
vilification
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان