خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گرد و خاک
2 . گردگیری کردن
[اسم]
dust
/dʌst/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گرد و خاک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خاک
خاکه
غبار
گرد و خاک
گرد
آوار
مترادف و متضاد
dirt
1.A cloud of dust rose in the air as the car roared past.
1. وقتی ماشین رد شد یک ابر از گرد و خاک به هوا بلند شد.
2.The furniture was covered in dust.
2. مبلمان از گرد و خاک پوشیده شده بود.
[فعل]
to dust
/dʌst/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dusted]
[گذشته: dusted]
[گذشته کامل: dusted]
صرف فعل
2
گردگیری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گردگیری کردن
گرد گرفتن
1.Dusting always makes me cough.
1. گردگیری کردن همیشه مرا به سرفه میاندازد.
2.I dusted the furniture.
2. من اسباب خانه را گردگیری کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
dusky
dusk
durum
during
durian
dust jacket
dust storm
dustbin
dustcart
dustin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان