Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . شادمانی
2 . لذت
3 . جوی (اسم کوچک زنانه)
[اسم]
joy
/dʒɔɪ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شادمانی
شادی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انبساط
بهجت
خوشحالی
خوشی
دلخوشی
وجد
سرور
نشاط
شادمانی
شادی
شعف
طرب
مسرت
فرح
لذت
مترادف و متضاد
delight
1.She wept for joy when she was told that her husband was still alive.
1. او اشک شادی ریخت، وقتی که به او گفته شد که شوهرش هنوز زنده است.
2.They were filled with joy when their first child was born.
2. آنها وقتی که فرزند اولشان به دنیا آمد، سرشار از شادمانی بودند.
2
لذت
مایه مسرت
مترادف و متضاد
delight
1.Listening to music is one of his greatest joys.
1. گوشکردن به موسیقی از بزرگترین لذتهای اوست.
2.She's a joy to work with.
2. کارکردن با او مایه مسرت است.
3
جوی (اسم کوچک زنانه)
(Joy)
تصاویر
کلمات نزدیک
jovial
journey
journalistic
journalist
journalism
joyce
joyful
joyfully
joyous
joypad
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان