خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . واکس
2 . موم
3 . از هلال به بدر رسیدن (ماه)
4 . واکس زدن
[اسم]
wax
/wæks/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
واکس
براقکننده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
واکس
1.I bought wax for the floor.
1. برای کفپوش واکس خریدم.
2
موم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مومی
موم
1.The candles are made of wax.
1. شمعها از موم درست شدهاند.
[فعل]
to wax
/wæks/
فعل ناگذر
[گذشته: waxed]
[گذشته: waxed]
[گذشته کامل: waxed]
صرف فعل
3
از هلال به بدر رسیدن (ماه)
مترادف و متضاد
wane
4
واکس زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
واکس زدن
تصاویر
کلمات نزدیک
wavy
waves of sadness
waves of disappointment
waver
wavelength
wax bean
wax paper
way
way in
way of life
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان