Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to kill
/kɪl/
فعل گذرا
[گذشته: killed]
[گذشته: killed]
[گذشته کامل: killed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کشتن
از بین بردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از پا درآوردن
نفله کردن
به قتل رساندن
کشتن
مترادف و متضاد
destroy
end the life of
murder
put an end to
1.Smoking can kill.
1. سیگار میتواند (آدم) بکشد.
to kill somebody/something
کسی/چیزی را کشتن
Her parents were killed in a plane crash.
پدر و مادرش در تصادف هواپیما کشته شدند.
to kill oneself
خودکشی کردن
1. Dad will kill me for being late.
1. بابا من را به خاطر دیر کردن میکشد.
2. Food must be heated to a high temperature to kill harmful bacteria.
2. غذا باید در دمای بالا حرارت ببیند تا باکتریهای مضرش کشته شوند.
تصاویر
کلمات نزدیک
kilimanjaro
kidney-shaped
kidney stone
kidney bean
kidney
kill the fatted calf
kill time
kill two birds with one stone.
killed
killer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان