[فعل]

to perform

/pərˈfɔːrm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: performed] [گذشته: performed] [گذشته کامل: performed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اجرا کردن خواندن (خواننده و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجرا کردن بازی کردن
مترادف و متضاد present put on stage
  • 1.A major Hollywood star will be performing on stage tonight.
    1. یک ستاره [خواننده] بزرگ هالیوودی، امشب روی صحنه خواهد خواند.
to perform something
چیزی اجرا کردن
  • She composes and performs her own music.
    او موسیقی خود را می‌سازد و اجرا می‌کند.
to perform well/badly/poorly
خوب/بد/ضعیف اجرا کردن

2 انجام دادن عملکرد داشتن

مترادف و متضاد carry out do execute neglect
to perform something
چیزی انجام دادن
  • 1. Computers can perform a variety of tasks.
    1. کامپیوترها می‌توانند انواع وظایف را انجام دهند.
  • 2. The operation will be performed next week.
    2. عملیات هفته آینده انجام خواهد شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان