خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بلند کردن
2 . افزایش دادن
3 . پرورش دادن
4 . بزرگ کردن
5 . (پول) جمع کردن
6 . مطرح کردن
7 . تماس گرفتن (با کسی)
8 . ایجاد کردن
9 . پایان دادن
10 . دوباره زنده کردن
11 . تماس برقرار کردن (تلفن یا رادیو)
12 . ارتقاء دادن
13 . به توان (معینی) رساندن (ریاضی)
14 . روی دست خواندن (ورقبازی)
15 . افزایش حقوق
[فعل]
to raise
/reɪz/
فعل گذرا
[گذشته: raised]
[گذشته: raised]
[گذشته کامل: raised]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بلند کردن
بالا آوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افراشتن
برافراشتن
بلند کردن
آختن
مترادف و متضاد
elevate
lift
lower
to raise something
چیزی را بلند کردن
1. She raised the glass.
1. او لیوان را بلند کرد.
2. Would all those in favor please raise their hands?
2. همه آنهایی که موافق هستند، لطفاً دستشان را بلند میکنند؟
raise something/somebody/oneself (+ adv./prep.)
چیزی/کسی/خود را بلند کردن (+ قید/حرف اضافه)
1. He raised himself up on one elbow.
1. او خود را با یک آرنج بلند کرد.
2. Somehow we managed to raise her to her feet.
2. به نحوی توانستیم او را روی پایش بلند کنیم.
to raise dust
خاک بلند کردن
The horses' hooves raised a cloud of dust.
سمهای اسبها تودهای از گرد و خاک بلند کرد.
2
افزایش دادن
بالا بردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افزایش دادن
زیاد کردن
مزید کردن
مترادف و متضاد
increase
lift
lower
reduce
to raise salaries/prices/taxes ...
حقوقها/قیمتها/مالیاتها و... را افزایش دادن
1. One solution would be to raise prices.
1. یک راه حل، افزایش قیمتها خواهد بود.
2. The government plan to raise taxes.
2. دولت برنامه دارد که مالیاتها را افزایش دهد.
3. They've certainly raised standards at the school.
3. آنها قطعاً استانداردها را در مدرسه بالا بردهاند.
to raise someone's hopes
امید کسی را افزایش دادن [الکی به کسی امید دادن]
Don't tell her about the job until you know for sure—we don't want to raise her hopes.
تا وقتی که مطمئن نیستی از آن کار به او نگو؛ نباید امید او را افزایش دهیم [نباید الکی به او دهیم].
to raise one's voice
صدای خود را بالا بردن
I've never heard him even raise his voice.
تا حالا نشنیدهام که او حتی صدایش را بالا ببرد.
3
پرورش دادن
پروردن
مترادف و متضاد
breed
cultivate
farm
grow
to raise something
چیزی پرورش دادن
1. The farmer raises chickens and cows.
1. آن کشاورز مرغ و گاو پرورش میدهد.
2. The soil around here isn't good enough for raising crops.
2. خاک اطراف اینجا برای پرورش محصولات کشاورزی بهاندازه کافی خوب نیست.
4
بزرگ کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بزرگ کردن
مترادف و متضاد
bring up
look after
nurture
to raise somebody/something (as something)
کسی را بهعنوان چیزی بزرگ کردن
1. My aunt raised me.
1. خالهام مرا بزرگ کرد.
2. They raised her as a Catholic.
2. آنها او را بهعنوان یک کاتولیک بزرگ کردند.
to be raised
بزرگ شدن
1. I was born and raised a city boy.
1. من یک پسر شهری به دنیا آمدم و بزرگ شدم.
2. I was raised in the South.
2. من در جنوب بزرگ شدم.
5
(پول) جمع کردن
گردآوری کردن، بسیج کردن (ارتش یا افراد)
مترادف و متضاد
accumulate
collect
get
obtain
to raise money
پول جمع کردن
They were raising money for charity.
آنها داشتند برای خیریه پول جمع میکردند.
to raise an army
ارتش بسیج کردن
He began raising an army.
او شروع به بسیج کردن یک ارتش کرد.
6
مطرح کردن
ذکر کردن، اشاره کردن
مترادف و متضاد
bring up
introduce
mention
present
put forward
withdraw
to raise a question/an issue ...
سؤال/مسئله و... مطرح کردن
1. I'd like to raise a few issues concerning the internet.
1. میخواهم چندین مسئله را درباره اینترنت مطرح کنم.
2. I'm glad you raised the subject of money.
2. خوشحالم که موضوع پول را مطرح کردی.
3. The book raises many important questions.
3. این کتاب، سوالات مهم زیادی را مطرح میکند.
7
تماس گرفتن (با کسی)
to raise somebody
با کسی تماس گرفتن
We managed to raise him on his mobile phone.
ما توانستیم با موبایل او تماس بگیریم.
8
ایجاد کردن
منجر شدن، بهوجود آوردن
مترادف و متضاد
cause
to raise something
چیزی ایجاد کردن/منجر به چیزی شدن
1. I can easily raise doubts in people's minds.
1. من بهراحتی میتوانم در ذهن افراد شک و شبه ایجاد کنم.
2. The plans for the new development have raised angry protests from local residents.
2. برنامههای توسعه عمرانی [شهرکسازی] جدید منجر به اعتراضاتی از جانب ساکنان محلی شد.
9
پایان دادن
تمام کردن
مترادف و متضاد
end
to raise a blockade/a ban/an embargo/a siege
پایان دادن به محاصره/ممنوعیت/تحریم/محاصره
In late April Henry decided to raise the siege.
در اواخر ماه آوریل، "هنری" تصمیم گرفت که به محاصره پایان دهد.
10
دوباره زنده کردن
مترادف و متضاد
resurrect
to raise someone (from something)
کسی را دوباره زنده کردن (از چیزی)
God raised Jesus from the dead.
خداوند، عیسی را از مردگان [مرگ]، دوباره زنده کرد.
11
تماس برقرار کردن (تلفن یا رادیو)
تماس گرفتن
مترادف و متضاد
contact
to raise someone
با کسی برقرار کردن
We managed to raise him on his cell phone.
توانستیم با [از طریق] تلفن همراهش با او تماس برقرار کنیم.
12
ارتقاء دادن
ترفیع دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارتقا دادن
مترادف و متضاد
promote
to raise someone (to something)
کسی را به چیزی ارتقاء دادن
The king raised him to the title of Count Torre Bella.
پادشاه او را به مقام "کنت تور بلا" ارتقاء داد.
13
به توان (معینی) رساندن (ریاضی)
to raise something to the power of something
چیزی را به توان چیزی رساندن
1. 3 raised to the 7th power is 2,187.
1. 3 به توان هفتم میشود 2،187.
2. 3 raised to the power of 3 is 27.
2. 3 به توان 3 میشود 27.
14
روی دست خواندن (ورقبازی)
شرط را بالا بردن
to raise someone something
چیزی روی دست کسی خواندن
1. I'll raise you another hundred dollars.
1. صد دلار دیگر روی دستت میخوانم [صد دلار دیگر شرط را بالا میبرم].
2. I'll raise you five dollars.
2. پنج دلار شرط را بالا میبرم.
[اسم]
raise
/reɪz/
قابل شمارش
15
افزایش حقوق
اضافهحقوق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اضافهحقوق
مترادف و متضاد
pay increase
rise
to ask for a raise
درخواست افزایش حقوق کردن
She asked her boss for a raise.
او از رئیسش درخواست افزایش حقوق کرد.
to get a raise
افزایش حقوق گرفتن
I'll get a raise for this.
برای این افزایش حقوق خواهم گرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
rainy season
rainy
rainwater
rainstorm
rains
raise a child
raise a hand
raise a question
raise eyebrows
raise money
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان