[اسم]

telephone

/tel.əˌfoʊn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلفن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلفن تلفنی
مترادف و متضاد handset phone receiver
  • 1.There was a telephone on the desk.
    1. یک تلفن روی میز بود.
  • 2.They communicated by telephone.
    2. آنها از طریق تلفن در ارتباط بودند.
a telephone rings
تلفن زنگ می‌خورد
  • The telephone rang, but Tom didn’t answer it.
    تلفن زنگ خورد، اما "تام" جواب نداد.
to answer the telephone
تلفن جواب دادن
  • When I called the house, Mike answered the telephone.
    وقتی به خانه زنگ زدم، مایک تلفن را جواب داد.
to talk on the telephone
پشت تلفن حرف زدن
  • He was talking on the telephone when the doorbell rang.
    وقتی زنگ در را زدند داشت با تلفن حرف می‌زد.
to use the telephone
از تلفن استفاده کردن
  • May I use your telephone?
    می‌توانم از تلفن شما استفاده کنم؟
to pick up the telephone
تلفن را برداشتن
  • As soon as she got home, she picked up the telephone and dialed his number.
    به محض اینکه به خانه رسید، تلفن را برداشت و شماره او را گرفت.
to put down the telephone
تلفن را قطع کردن
  • Before he could respond, she’d put down the telephone.
    قبل از اینکه بتواند جواب بدهد، او تلفن را قطع کرد.
to make a telephone call
تلفن زدن
  • I need to make a telephone call.
    من باید یک تلفن بزنم.
to be on the telephone
با تلفن حرف زدن
  • He's on the telephone at the moment.
    او در حال حاضر دارد با تلفن حرف می‌زند.
[فعل]

to telephone

/tel.əˌfoʊn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: telephoned] [گذشته: telephoned] [گذشته کامل: telephoned]

2 تلفن زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلفن کردن زنگ زدن
مترادف و متضاد call phone ring
to telephone somebody
با کسی تماس گرفتن
  • Please telephone me at home.
    لطفا با (تلفن) منزلم تماس بگیر.
to telephone to say something
برای گفتن چیزی به کسی تلفن کردن
  • She telephoned to say that he would be late.
    او تلفن زد تا بگوید دیر می‌رسد.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان