مترادف و متضاد
build
construct
create
manufacture
prepare
destroy
to make something
چیزی درست کردن
1.
He made us some lunch.
1.
او برای ما (مقداری) ناهار درست کرد.
2.
He works for a company that makes garden furniture.
2.
او برای شرکتی کار میکند که اثاثیه باغ درست میکند.
3.
John Huston made some great films.
3.
"جان هیوستن" چندین فیلم عالی ساخت.
4.
Shall I make some coffee?
4.
کمی قهوه درست کنم؟
5.
She makes all her own clothes.
5.
او همه لباسهایش را خودش درست میکند [میدوزد].
6.
Would you make a meal for me?
6.
برایم غذا درست میکنی؟
made in a country
ساخته کشوری
This t-shirt is made in France.
این تیشرت ساخت فرانسه است.
to make something (out) of something
چیزی از چیزی درست کردن
1.
They make furniture out of steel.
1.
آنها از فولاد، اسباب و اثاثیه میسازند.
2.
What's your shirt made of?
2.
پیراهنت از چه درست شده است؟
to make something from something
چیزی از چیزی درست کردن
1.
Butter is made from milk.
1.
کره از شیر درست میشود.
2.
Wine is made from grapes.
2.
شراب از انگور درست میشود.
to make something into something
چیزی را به چیزی تبدیل کردن
They've made the spare room into an office.
آنها اتاق اضافی را به دفتر کار تبدیل کردند.
to make something for somebody
برای کسی چیزی درست کردن
She made coffee for us all.
او برای همه ما قهوه درست کرد.
to make somebody something
برای کسی چیزی درست کردن
She made us all coffee.
او برای همه ما قهوه درست کرد.
to make somebody/something/yourself + adj
کسی/چیزی/خود را (صفت) ساختن [کردن]
1.
She made her objections clear.
1.
او مخالفتهایش را علنی ساخت.
2.
The full story was never made public.
2.
داستان کامل هیچوقت علنی نشد.
3.
The news made him very happy.
3.
اخبار او را بسیار خوشحال کرد.
to make oneself understood
منظور خود را رساندن
Can you make yourself understood in Russian?
میتوانی به زبان روسی منظور خود را برسانی؟
to make something known ...
چیزی را به همه گفتن/علنا بیان کردن
The terrorists made it known that tourists would be targeted.
تروریستها علنا بیان کردند که هدفشان گردشگرها خواهد بود.
to make a decision/guess/comment/start ...
تصمیم گرفتن/حدس زدن/نظر دادن/شروع کردن و ...
We don't have time - just make a decision.
وقت نداریم، فقط تصمیم بگیر.
to make a bed
تختخواب مرتب کردن
I hate making my bed in the mornings.
از مرتب کردن تختخوابم صبحها متنفرم.
to make oneself heard
صدای خود را به گوش رساندن
She couldn't make herself heard above the noise of the traffic.
او نتوانست به خاطر سر و صدای ترافیک صدایش را به گوش برساند.
کاربرد فعل make به معنای درست کردن و ساختن
فعل make در این مفهوم اشاره دارد به ساختن، درست کردن و یا آماده کردن چیزی با ترکیب کردن چندین ماده مختلف و یا کنار هم گذاشتن آنها. این فعل به ساخته شدن چیزی توسط چیزی دیگر نیز اشاره دارد. مثال:
".Butter is made from milk" (کره از شیر ساخته شده است [گرفته می شود].)
".He made us some lunch" (او برای ما (مقداری) نهار درست کرد.)
".John Huston made some great films" ("جان هیوستن" چند فیلم عالی ساخت.)
2
موجب شدن
باعث شدن
مترادف و متضاد
bring about
produce
to make somebody/something do something
موجب انجام کاری توسط کسی/چیزی شدن
1.
Nothing will make me change my mind.
1.
هیچ چیز باعث نمیشود نظرم را تغییر دهم.
2.
What made you change your mind?
2.
چه چیزی موجب [باعث] شد که نظرت را تغییر دهی؟
3.
What makes you say that?
3.
چه چیزی باعث میشود آن حرف را بزنی؟
کاربرد فعل make به معنای موجب شدن
فعل make اشاره دارد به چیزی که موجب بهوجود آمدن و پدیدار شدن چیزی دیگر میشود. مثال:
"?What made you change your mind" (چه چیزی موجب [باعث] شد که نظرت را تغییر دهی؟)
* نکته: این فعل در واقع بیانگر تاثیر چیزی بر چیزی دیگر و موجب تغییر آن شدن است.
3
درآمد داشتن
بهدست آوردن، کسب کردن
مترادف و متضاد
earn
to make money/a profit/loss/a fortune/a living
پول درآوردن/سود کردن/ضرر کردن/پول کلان درآوردن/هزینه زندگی درآوردن
1.
Both companies have made huge profits.
1.
هر دو شرکت سود کلانی بهدست آوردهاند [کردهاند].
2.
She makes around £50,000 a year as a doctor.
2.
او بهعنوان یک پزشک، در یک سال حدود پنجاه هزار پوند درآمد دارد.