[فعل]

to consent

/kənˈsɛnt/
فعل ناگذر
[گذشته: consented] [گذشته: consented] [گذشته کامل: consented]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رضایت دادن موافق بودن

مترادف و متضاد accept agree to approve assent to dissent forbid
  • 1.David would not consent to our plan.
    1. "دیوید" موافق نقشه ما نبود.
  • 2.My teacher consented to let our class leave early.
    2. معلمم موافق بود که اجازه دهد کلاس زودتر تعطیل شود.
  • 3.The majority of our club members consented to raise the dues.
    3. اکثریت اعضای باشگاه رضایت دادند که مبلغ پرداختی افزایش یابد.
[اسم]

consent

/kənˈsɛnt/
غیرقابل شمارش

2 رضایت اجازه، موافقت

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجازه رضایت رضا وفاق موافقت
مترادف و متضاد agreement approval permission dissent
  • 1.He gave his consent.
    1. او رضایت داد [او موافقت کرد].
  • 2.no change may be made without the consent of all the partners.
    2. بدون رضایت تمامی شرکا، هیچ تغییری اعمال نخواهد شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان