1.What's the time difference between London and Tokyo?
1.
تفاوت زمانی بین لندن و توکیو چقدر است؟
2.Would you like to suggest a time for the meeting?
2.
دوست دارید زمانی را برای جلسه پیشنهاد کنید؟
what time
چه زمانی، کی
What time do you finish work?
چه زمانی کار را تمام میکنی؟
the passing of time
گذر زمان
The changing seasons mark the passing of time.
تغییر فصول گذر زمان را نشان میدهد.
back in time
بازگشت به زمان گذشته
A visit to the museum will take you back in time to the 1930s.
بازدید از موزه شما را به زمان گذشته در دهه 30 میلادی میبرد.
as time went by ...
با گذر زمان...
As time went by we saw less and less of each other.
با گذر زمان ما کمتر و کمتر همدیگر را دیدیم.
over time
با گذشت زمان، در طول زمان
Perceptions change over time.
ادراک در طول زمان تغییر میکند.
local time
وقت محلی
We'll arrive in Boston at 4 o'clock local time.
ما ساعت 4 به وقت محلی به "بوستون" خواهیم رسیم.
free/spare time
وقت آزاد
She doesn’t have much free time.
او وقت آزاد زیادی ندارد.
time is up
وقت تمام است
Time's up—have you worked out the answer yet?
وقت تمام است؛ آیا جواب را پیدا کردید؟
to take a long time
زمان زیادی بردن برای انجام کاری
His injuries will take a long time to heal.
زمان زیادی میبرد که جراحاتش خوب شوند.
to take time off
مرخصی گرفتن
He never takes any time off.
او هیچوقت مرخصی نمیگیرد.
کاربرد اسم time به معنای زمان
اسم time در فارسی به معنای "زمان" است. زمان در واقع مفهومی انتزاعی و نامحدود است که با استفاده از اعداد آن را تبدیل به معیاری قابل اندازهگیری (ثانیه، دقیقه و ساعت) میکنیم. مثال:
"?What time do you finish work" (چه زمانی کار را تمام میکنی؟)
"travel through space and time" (سفر از میان مکان و زمان)
1.
اگر نمیتوانی مدت حبس را (در زندان) بگذرانی، مرتکب جرم نشو.
2.
He was doing time for fraud.
2.
او داشت برای کلاهبرداری حبس میگذراند.
کاربرد اسم time به معنای مدت حبس
یکی از معانی time در فارسی "مدت حبس" است. منظور از time یا مدت حبس، مدت زمانی است که یک فرد یا مجرم برای جرم و جنایتی که مرتکب شده است باید در زندان سپری کند. مثال:
".Don't do the crime if you can't do the time" (اگر نمیتوانی مدت حبس را (در زندان) بگذرانی، مرتکب جرم نشو.)
You'll feel differently about it when the time comes.
زمانش که برسد، احساس متفاوتی نسبت به آن خواهی داشت.
at a bad/good time
بد/خوب موقع
Have I called at a bad time? Shall I call back later?
بدموقع زنگ زدم؟ بعدا تماس بگیرم؟
the right time for
درست بهموقع
The promotion came at just the right time for me.
آن ترفیع درست بهموقع به من داده شد.
to take time to do something
انجام کاری وقت [زمان] بردن
It takes time to make changes in the law.
ایجاد تغییراتی در قانون، وقت میبرد.
a waste of time
وقت هدر دادن
What a waste of time!
چه وقت هدر دادنی!
to run out of time
وقت تمام شدن/وقت کم آوردن
I didn't finish the test—I ran out of time.
امتحان را تمام نکردم؛ وقتم تمام شد.
for some time
برای مدتی (نسبتا طولانی)
Jane's worked here for some time.
جین برای مدتی اینجا کار کرد.
to make/spare the time to do something
برای انجام کاری وقت گذاشتن/وقت اختصاص دادن
1.
I can probably make the time to see them.
1.
من احتمالا میتوانم برای دیدن آنها وقت بگذارم.
2.
Sorry, I can’t spare the time.
2.
شرمنده، من نمیتوانم وقت بگذارم.
to have no time to lose
وقتی برای از دست دادن نداشتن
We have no time to lose.
ما وقتی برای از دست دادن نداریم [باید عجله کنیم].
to take up ones time
وقت کسی را گرفتن
I don’t want to take up too much of your precious time.
من نمیخواهم خیلی وقت باارزش شما را بگیرم.
کاربرد اسم time به معنای موقع یا وقت
اسم time به معنای "موقع"، اشاره به زمانی بهخصوص دارد. در این زمان بهخصوص، اتفاقی میافتد یا عملی انجام میشود یا قرار است اتفاقی بیفتد یا عملی انجام شود. مثال:
"party time" (وقت مهمانی)
".It's time for lunch" (وقت ناهار است.)
The movie is set at the time of the Russian Revolution.
فیلم در دوران انقلاب روسیه رخ میدهد.
ancient/modern/old times
عصر باستان/مدرن/قدیم
We sat and talked about old times.
ما نشستیم و درباره دوران قدیم صحبت کردیم.
during ... times
طی دوران ...
During medieval times
طی دوران قرون وسطی
کاربرد اسم time به معنای دوران، عصر
یکی از معادلهای اسم time در فارسی "دوران" یا "عصر" است. time یا دوران، به یک دوره مشخصی از تاریخ [زمان] گفته میشود که معمولا با یک یا چند رویداد مهم تاریخی در ارتباط است. مثال:
"modern times" (عصر معاصر)
".We sat and talked about old times" (ما نشستیم و درباره دوران قدیم صحبت کردیم.)
2.Time how long it takes you to answer the questions.
2.
زمانی را که برای پاسخ دادن به سوالات صرف میکنید، اندازه بگیرید.
کاربرد فعل time به معنای اندازه گرفتن زمان
معادل فعل time در فارسی "اندازه گرفتن زمان" یا "زمان گرفتن" است. وقتی که زمان اتفاق چیزی یا مدت زمان انجام دادن عملی توسط یک فرد یا دستگاهی را میسنجیم، برای بیان آن، از این فعل استفاده میکنیم.
8
تنظیم کردن (زمان چیزی)
مترادف و متضاد
adjust
regulate
synchronize
1.The bomb was timed to explode at six o'clock.
1.
زمان بمب (به گونهای) تنظیم شده بود که ساعت 6 منفجر شود.
2.We had timed our visit for March 7.
2.
ما زمان بازدیدمان را برای هفت مارس تنظیم کرده بودیم.